در بخشی از کتاب میخوانیم:
چشمان نجمه از زیر روبنده ،چهره ی مردی را به تصویر کشیده بود که در عین پیری ، هنوز دنبال طعمه ای ترد و لذیذ بود و وقتی نگاه خیره ی ،شوهر سابقش طلال را ،روی صورت زیبای امینه دید، احساس بدی به او دست داد ،درست احساس بیست و پنج سال پیش،زمانی که دخترکی نورس بود و در چنگ مردی که هم سن پدرش به نظر میرسید ،گرفتار شده بود، را داشت…
به خدا که حس زنانه اش به او نهیب میزد که طلال ،این گرگ پیر ،دوباره افسار هوی و هوسش را از دست داده و بی شک در ذهنش دنبال دامی دیگر برای این پریروی ،چشم یشمی ،پهن کرده…نجمه همانطور که بر روی مبل کنار سلیمه جا می گرفت، نگاهش را از چهره ی شوهرسابقش گرفت و به سمت مردان میهمان خانه اش که کسی جز داماد و پدر داماد نبودند گرفت….با دیدن روی مرد موی سپید که بی شک پدر داماد بود، عرق سردی بر پشتش نشست….برایش قابل باور نبود…یعنی این مرد…..آری به راستی که اشتباه نمی کرد، خودش بود….انگار مکان و زمان را فراموش کرده بود، صحنه های پیش رویش رنگ می باخت و صحنه های سالیان قبل در ذهنش جان میگرفت…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.